Mr Edwards likes singing very much, but he is very bad at it. He went to dinner at a friend's house last week, and there were some other guests there too.
آقای ادوارد علاقه بسیاری به خوانندگی داشت؛ اما زیاد در این کار خوب نبود. هفته گذشته اون برای شام به خانهی یکی از دوستانش رفت؛ در آنجا میهمانهای دیگری نیز بودند.
They had a good dinner, and then the hostess went to Mr Edwards and said 'You can sing, Peter. Please sing us something.'
شام خوبی بود؛ بعد از شام خانم میزبان رفت پیش آقای ادوارد و گفت: آخر مهمونی شما میتونید برای ما بخونید... لطفا یه چیزی برای ما بخونید.
Mr 'Edwards was very happy, and he began to sing an old song about the mountains of Spain. The guests listened to it for a few minutes and then one of the guests began to cry. She was a small woman and had dark hair and very dark eyes.
آقای ادوارد خیلی خوشحال بود وشروع کرد به خوندن یه آهنگ قدیمی دربارهی کوههای اسپانیا. میهمانها برای دقایقی به آهنگ گوش کردند و ناگهان یکی از آنها شروع کرد به گریه کردن؛ اون یه خانم کوچک جثه با موهای مشکی و چشمان بسیار سیاه بود.
One of the other guests went to her, put his hand on her back and said, 'Please don't cry. Are you Spanish?'
یکی دیگر از میهمانها رفت کانر او و دستشو گذاشت پشتش و گفت: لطفا گریه نکن... تو اسپانیایی هستی؟
Another young man asked: 'Do you love Spain ؟'
یه مرد جوان دیگه پرسید: آیا اسپانیا رو دوست داری؟
'No' she answered, 'I'm not Spanish, and I've never been to Spain. I'm a singer, and I love music...
خانم جواب داد نه و گفت: من اسپانیایی نیستم و هرگز هم اونجا نبودم... من یه خواننده هستم و موسیقی رو دوست دارم... |